وکلای آزاده در نشست با معاونت حقوقی و امور مجلس بنیاد شهید چه گفتند؟
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی معاونت حقوقی و امور مجلس بنیاد شهید و امور ایثارگران، ۲۶ مرداد سالروز بازگشت عزتمندانه آزادگان سرفراز به مام میهن در سال ۶۹ است؛ ۲۶ مرداد یادآور دلاوریهایی که رزمندگان غیور در اردوگاههای عراق داشته اند. به همین منظور و برای تجلیل از آن همه رشادت ها، معاون حقوقی و امور مجلس بنیاد شهید و امور ایثارگران صبح دیروز(28/05/1402) با چند تن از وکلای آزاده در محل این معاونت دیدار کرد . در این دیدار مدیران کل و مشاوران معاونت و همچنین مدیر کل امور پشتیبانی و مهندسی حضور داشتند.
رمضان عاشوری، حمیدرضا سلطانی، غلامرضا مرادی، عباس شمس الله زاده، هوشنگ سرحدی، سیف الله راد، مهرورز و اسدالله توحیدلو وکلای آزادهای بودند که معاون بنیاد از آنها تجلیل کرد و خاطرات، پیشنهادات و سخنان آنان را شنید. هر یک از این وکلای آزاده به بیان خاطراتی از دوران اسارت خود پرداختند که بیشتر آنان در اردوگاه الرمادیه و تکریت در اسارت رژیم بعث قرار داشتند. برخی از این عزیزان افرادی بودند که قبل از عملیات کربلای ۴ به اسارت رژیم صدام در آمدند و در فهرست صلیب سرخ قرار گرفتند و برخی هم از عملیات کربلای ۴ به بعد اسیر صدامیان شدند و در فهرست صلیب سرخ قرار نگرفتند و به نوعی مفقود الاثر بودند.
آزادگان در دوران دفاع مقدس در خدمت از هم پیشی می گرفتند
دو تن از وکلای آزاده حاضر در نشست؛ در اردوگاه الرمادیه «همبند» بودند یکی از آنان درباره همبند خود که در آن زمان ۱۳ سال داشت، اینچنین گفت: وی که نوجوان ۱۳ ساله بود با وجود شکنجه های بسیار مقاومت بالایی داشت و هرگز تسلیم نگهبانان عراقی نشده بود. هم بند او هم با بیان خاطراتی از ایثار و گذشت اسرا در دوران اسارت، اظهار کرد: برادران رزمنده و اسیر در خدمت کردن به یکدیگر از هم پیشی میگرفتند طوری که این رشادت ها غیرقابل توصیف و برای نسل حاضر باور نکردنی است.
منافقین لطف غیرقابل وصفی در حق رژیم بعث کردند
آزاده ای دیگر که به قول خودش در عملیات کربلای ۵ به دست دشمن بعث اسیر شده بود، چنین نقل خاطره کرد: در اردوگاه تکریت و جزو مفقودالاثرها بودم که یکی از بدترین زندانها در عراق بود. بازجوی من در استخبارات یکی از منافقینی بود که در تهران باهم هممحلی بودیم. این وکیل آزاده یکی از دردناک ترین خاطراتش را مطلع شدن از رحلت حضرت امام (ره) بیان کرد و ادامه داد: از نگهبانان عراقی که گاهی روزنامه میخواندند متوجه رحلت امام شدیم و این خبر برای ما تکان دهنده بود.
نمازی که دراز کشیده خوانده می شد/ سربازانی که اسیران را کافر می دانستند
آزاده ای دیگر با وحشتناک خواندن دوره اسارت در زمان رژیم صدام گفت: این ایام اسارت با هیچ اسارت دیگر و در هیچ زندان دیگر در طول جنگهای دنیا قابل مقایسه نیست و شاید می توان آن را با اسرای آلمانی که در سیبری نگه میداشتند قیاس کرد. او با بیان اینکه جای آب برای وضو نداشتیم، جهت قبله را نمی دانستیم و از ترس ماموران با تیمم و دراز کشیده نماز میخواندیم، اظهار کرد: یکی از رزمندگان به سیم آخر زد و خواست ایستاده نماز بخواند یک سربازعراقی او را درحال نماز خواندن دید؛ باورش نشد و به بقیه سربازان هم اعلام کرد. انها به ما گفتند شما مگر مسلمانید؟ مگر نماز می خوانید؟ به ما گفتند شما کافرید و برای همین شما را شکنجه می کنیم و شلاق می زنیم. وقتی گفتیم مسلمانیم باور نکردند بعدها طوری شد که خودشان نماز خوان و بعضا اهل نماز شب شدند.
ضربدر پشت لباسهای اسرا و کتک خوردن این عزیزان
آزاده ای خاطره اش را اینطور بیان کرد: اسیر که بودیم پشت لباس اسرایی که از دید آنها سر و صدا می کردند را ضربدر می زند که این علامت ضربدر با شستن هم پاک نمی شد. ماموران اردوگاه این دسته از اسرا را سوار اتوبوس کرده همه را کتک می زدند. به ما گفته بودند میخواهیم کربلا برویم و ما هم خوشحال بودیم. خواستند آنهایی که پشت لباسشان ضربدر نوشته بودند را جدا سوار ماشین کنند که تا رسیدن ماموران همه پشت لباس هم را ضربدری کردیم و وقتی ماموران ما را خواستند سوار اتوبوس کنند جا نشدیم و مجبور شدند در آن لحظه کاری با ما نداشته باشند اما وقتی که برگشتیم همه ما را اردوگاه شکنجه کردند و کتک زدند.
ناکامی در تلاش برای ایجاد تفرقه و اختلاف میان اسرا
وکیل آزاده ای هم گفت که ماموران برای اینکه بین ما اختلاف بیندازند مجبورمان می کردند رو در رو همدیگر را بزنیم و اگر آرام یکدیگر را می زدیم سربازان عراقی محکم تر ما را می زدند.
شهدای مظلوم اسیر در اردوگاههای رژیم بعث
وکیل دیگر با گرامیداشت یاد شهدای مظلوم اسیر در اردوگاهها، گفت: عراق وقتی دید تعداد ایرانی کمتری نسبت به تعداد عراقی اسیر شده در ایران، به اسارت در آورده است دیگر مجروحان ایرانی را نمیکشت و بعنوان اسیر با خود به اردوگاه می برد. برخی به بیمارستانی برا مداوا اعزام می شدند؛ مجروح بودیم و به بیمارستان تموز مربوط به نیروهای هوایی عراق منتقل شدیم در آن بیمارستان یک اسیر مجروحی که بیشتر شبیه اسکلت دست و پا بسته روی تخت بود پایش را بسته بودند که از تخت نیفتد و به او سرم وصل بود او اصلا حرف نمی زد و منتظر بودیم تا از او هویتش را بپرسیم که یک بار سر نماز که بودیم صدای ناله شفاف به گوشمان رسید که سوی دیار عاشقان سوی خدا می رویم . نماز را فوری تمام کردیم و سمت این اسیر مجروح رفتیم تا از او هویتش را بپرسیم وقتی رسیدیم او دیگر شهید شده بود.